رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

نخودی ما، رونیکا

رونیکا در هفته ای که گذشت

1391/12/9 17:36
نویسنده : مامی نخودی
977 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه

بابا زود اومد خونه باهم رفتیم دکتر و اینجوری شد که رونی خانم رسما شیر خشکی شد دکتر گفت باید شیر خشک شروع کنیم ببینیم خوب وزن می گیره اگه نه باید بریم متخصص گوارش ناراحت

پنجشنبه

بعدازظهر تو راه خونه عمه نازی دخترم تو ماشین خوب شیرش خورد سر راه هم مامان جون و بابا جون رو برداشتیم. خونه عمه که رسیدیم عزیزم خوابش برده بود هر کاری کردن بیدار نشد که نشد همه انداختن تقصیر من که تو رو خوابوندم.

ای خدا اگه خوردنت هم مثل خوابیدنت بود من دیگه غمی نداشتممممممم

جمعه

صبح رفتیم هایپر کلی خرید کردیم طبق معمول همیشه رونیکام خواب بود ناهار رفتیم قناری ولی رونیکا خانم نذاشت بفهمیم چی می خوریم بس تکون خورد و جیغ زد  بعداز ظهر هم مهمون داشتیم که خودشون زنگ زدن گفتن نمی یان و ما کلی خوشحال شدیمممممشیطان

شنبه

چون یکشنبه ناهار قراره دوستام بیام کلی مشغول شست و شو و غذا درست کردن بودم بعد از تموم شدن کارام هم کلی از جیگر خانم عکس انداختم

جیگر خانم

عسلووو

قشنگم

یکشنبه

دوستای دوران مدرسه که دانشگاه هم با هم بودیم یعنی 17 ساله که با همیم اومدن خونمون جالبه که بچه هامون هم شش ماه شش ماه باهم فاصله سنی دارن آخری هم خرداد به دنیا می یاد قلب

رونیکا جااااانم کلی دختر خوب بود با همه می خندید و کلی حرف زد یه جوری حرف می زنه که انگار داره یه چیز خیلی مهم رو داره تو ضیح می ده

هههههه اااااا گینقی بووووووو اینگییییی

رو رو

لباس قرمزی رو پوشیده خوشتیپ شده

شب هم دیدم 100 گرم زیاد شده جیگر خانم از پنجشبه کلی ذوقیدیمممم

دوشنبه

صبح خاله سارا اومد دنبالمون رفتیم خونه مامانی جون( مامان خودم) کلی دخترم شیطونی کرد و تازگی ها کلی حرف می زنه عزیزمممممم تا ساعت 8 اونجا بودیم بعدش هم رفتیم خونه مامان جون ( مامان علی)

قبلا از حرفاشون کلی حرص می خوردم ولی حالا می خندم جالبه که علی هم به من نگاه می کنه می خنده

اول می گه خیلی خوشحالیم که بهش شیر خشک می دیتعجب

بعدش می گه ما داریم روزها رو می شمریم که شش ماهش بشه براش غذا درست کنیم انگار صبح 16 فروردین زنگ می خوره و بچه می تونه کلبچ و بزنهخنده

بعدش می گه شیشه شیرش رو بده دستش خودش بخوره

گفتم چشم

آخر هم می گه شش ماهش شد یه روز حریره بادوم با هل واسش درست می کنم یه روز با پسته

هر چی می گم بابا این بچه حساسیت داره نباید خود سر چیزی بهش داد ولی باز انگار نه انگار

ولی این بار چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم

علی هم با هر حرفی سریع منو نگاه می کرد و می خندید

ولی رونیکا کلی باهاشون خندید و بازی کرد. جدا از اختلاف نظر های زیادی که داریم دوست دارم رونیکا دوسشون داشته باشه و دلشون رو شاد کنه

سه شنبه

بدترین روز این هفته بوددددددددد.

رونیکا خانم خیلی کم شیر خورد شیشه که اصلا  لب نزد فقط گیر داده بود به ممه اون هم فقط بازی می کرد و نمی خورد زیاد. آخر شب با بدبختی 90 سی سی تو 1ساعت و نیم خورد که باعث شد با علی سر شیر خوردن خانم دعوامون بشه البته صبح با هم حرف زیم و آشتی کردیم

دیشب موقع خواب کلی نذر کردم که شیر خوردنش خوب بشه نذرهام هم نوشتم که یادم نره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آنیسا
16 اسفند 91 13:16
وای چه دختر نازی لباس قرمز پوشیده خواستنی تر شده ماشالا
مامان ثمین
23 اسفند 91 12:14
عزیزم چقدرلباس قرمزه بهت میاد اجازه هست لینکتوم کنم
مامان آنی
26 اسفند 91 17:27
این روز ها نیز می گذرد عزیزدلم چه دخمل نازی با لباس خوشگل
مامان ثمر
28 اسفند 91 11:17
وای چه گل دختریییییییییییییی خدا حفظش کنه خاله جونمممممم مرسیییییییی که بهم سر زدیییییییی